سفارش تبلیغ
صبا ویژن
blogsTemplates for your blogpersianblogpersianyahoo
خداوند، هر بدعت گذاری را دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
حرفهای دل شیطان

  نویسنده: شیطان  
 

در غربت مرگ بیم تنهایی نیست

یاران عزیز ان طرف بیشترند

اینو یه جا خوندم خوشم اومد ... واقعا اون طرف چه خبره ؟؟؟ خیلی از مرگ میترسم ... لطفا اگه نظری دارین حتما بهم بگین ... خیلی نیاز دارم ...

مرسی ...

 


 
   
شنبه 87 خرداد 11 ساعت 1:1 صبح

  نویسنده: شیطان  
 
امشب من  تو را در اغوش می کشم ...
عاشقانه ...
امشب در تاریکی هراس انگیز شب عاشقانه در اغوشت می کشم ...
صورت زیبایت را نوازش می کنم ...
به چشمان سیاهت چشم می دوزم ...
شهوت را در چشمانت می خوانم ...
و ...
 نفرت تمام وجودم را می گیرد ...
این چه حسی است که به تو دارم ؟؟؟
چرا نمی توانم مثل قبل عاشقانه دوستت بدارم ؟؟؟
تو سراپا شهوتی ... و من از نفرت لبریز شده ام ...
لبانم را بر لبانت می گذارم ...
یادش به خیر ... روز هایی که این لب ها برایم طعم عسل داشتند ...
روز هایی که با بوسیدنشان ارامش وجودم را فرا می گرفت ...
اما ... امشب ... از تو متنفرم ...
به خاطر اشک هایی که برایت ریختم و ندیدی ...
به خاطر التماس هایی که نشنیدی ...
به خاطر تمام لحظه هایی که به خاطرت از دست دادم ...
هنوز ... شهوت را در چشمانت می خوانم ...
صدایت را می شنوم ... می گویی ... عاشقتم ... تا ابد ...
صدایت دیگر برایم مثل لالایی نیست ... به فریاد کرکس هایی می ماند که منتظر مرگ طعمه شان هستند ...
چشمانم را می بندم ...
دیگر نمی بینت ... چه حس خوبی ... اما ... صدایت ... هنوز در گوشم می پیچد که می گویی ... عاشقتم ... تا ابد ...
و ... ابد ... درست همین الان است ... درست همین لحظه ...
از تو متنفرم ...
لبانم بر لبانت ...
روحت رامی مکم ...
التماس میکنی ... نمی شنوم ...
جیغ می کشی ... نمی شنوم ...
داری درد می کشی ... برایم مهم نیست ...
صدایت در گوشم می پیچد ... التماس ... التماس ... التماس ...برایم مهم نیستی ...
و ... ناگهان ... صدایت خاموش می شود ...
روحت را گرفتم ... من ... به تنهایی ... تو را نابود کردم ...
تو امشب مرده ای ... تا ابد ...
 
   
جمعه 87 خرداد 10 ساعت 4:5 عصر

  نویسنده: شیطان  
 

 

من تشنه عشق بودم ... می خواستم یه نفر دوستم داشته باشه ... یه نفر که منو به خاطر خودم بخواد ... نه به خاطر بدن عریانم ... اون می اومد خونمون ... اخه من همیشه تنها بودم ... روزایی که تنها بودم می اومد و تا ظهر با هم بودیم و بعد می رفت ...... من خیلی از فرصت های زندگی رو از دست دادم ... خیلی از شبا بی خوابی کشیدم ... خیلی اشک ریختم ... از همه چیز و همه کس بدم می اومد ... هر لحظه ارزو می کردم بمیرم ... یا اگه نه ... می خواستم زمان برگرده عقب ... به چند ماه قبل ... زمانی که هنوز معصوم بودم ... پاک بودم ... کم کم همه چیز یادم رفت ... کسی که یه زمانی عاشقش بودم ... حالا ازش نفرت داشتم ... نمی خواستم ببینمش ... می خواستم بمیره ... همش می ترسیدم یه نفر بفهمه که من چه کار کردم ... می ترسیدم خانواده طردم کنن ... اما ... یه روز اتفاقی افتاد که من همه چیزو از دست دادم ... اون کنارم بود ... مثل همیشه ... ساعت 11 ... درست 20 دقیقه قبل از رفتنش ... همه چیز داشت اروم اروم پیش می رفت ... ولی ... ولی ... ولی اون ... یه دفعه ... با بی رحمی تمام ... بدون اینکه حتی یه لحظه به من و ایندم فکر کنه ... پاکی منو ... معصومیتمو ازم گرفت ... اون لحظه بود که با همه وجودم ازش متنفر شدم ... حالم ازش به هم می خورد ... و همون موقع تصمیم اخرمو گرفتم ... وقتی رفت منم فراموشش کردم ... بعد از اون روز خیلی بهم زنگ زد ... خیلی sms   داد ... همش می گفت برگردم پیشش ... اما ... من مثل خودش که هیچ وقت منو ندید اونو ندیده گرفتم و ترکش کردم واسه همیشه ... درسته که خیلی چیزا رو از دست دادم ... ولی بعد از اون جریان با خدا اشنا شدم ... و اون الان بهترین و تنها ترین کسیه که دارم ... ... ...

باقی حرفام باشه واسه بعد ...

فعلا ...


 
   
چهارشنبه 87 اردیبهشت 4 ساعت 10:0 صبح

  نویسنده: شیطان  
 

سلام

قبل از اینکه این داستان رو شروع کنم ... اینجا ... من به معنی من نیست ...

حالا داستان رو گوش کن ...

تا حالا شده عاشق یه گرگ بشی ؟؟؟ عاشق گرگایی که ظاهرشون با آدما هیچ فرقی نداره ... گاهی حتی خیلی هم زیباتر از من تو هستن ... تا حالا یه گرگ رو دیدی که شبا پای  کامپیوترش  بشینه و اون پنجه های کثیفش کیبورد و لمس کنن ؟؟؟ تا حالا از شب تا صبح با یه گرگ عشق بازی کردی ؟؟؟ تا حالا لبای یه گرگو عاشقانه بوسیدی ؟؟؟

نه ؟؟؟ اره ؟؟؟

اگه نه ... که خوش به حالت ... و ارزو می کنم که هرگز هم این کارو نکنی ...

ولی ... ولی ... ولی اگه اره ... کاملا درکت می کنم ...

تقریبا 1 سال پیش ... همین دور و برا ... اره ... همین نزدیکا ... با یکی از این گرگا اشنا شدم ... اوایل گرگ خوبی به نظر می رسید ... انگار رام بود ... یا شاید هم این طوری وانمود می کرد ... به هر حال ... من دوسش داشتم ... نه به خاطر اینکه تشنه دوست داشتن بودم ... بلکه به خاطر اینکه اون وانمود می کرد گرگ خوبیه ...

چند ماه گذشت ... کم کم زور گویی هاش شروع شد ... مجبورم میکرد هر وقت که می خواست برم پیشش ... و هر بار یه تیکه از بدن منو به دندون می کشید ... می گفت من دوستت دارم ... کاری نمی کنم که درد بکشی ... کاری نمی کنم که بدنت زخمی بشه و اسیب ببینه ... اما ... اون یه چیزی رو هیچ وقت نفهمید ... اینکه ... با این کاراش قلب منو زخمی میکنه ... قلب کوچولو و نازک منو میشکنه ... منو ذره ذره اب کرد و به اخر رسوند ...  دیگه داشتم تموم می شدم ... نمی تونستم تحمل کنم ... من هر کاری کردم که بهش ثابت کنم دوسش دارم ... اما اون با بی رحمی تمام فقط به گرسنگی خودش فکر می کرد ... من سیرش می کردم ... اما به جاش خودم روز به روز تشنه چیزی می شدم که قبلا بهش نیاز نداشتم ... تشنه محبت ... عشق ...

بقیه داستان من و اینکه چی به سرم اومد بمونه واسه بعد ... ... ...

اما الان می خوام بگم ... نفرین من و امثال من همیشه پشت سر شما گرگا هست ... شما ها که به هیچی جز هوس فکر نمی کنین ... شماها که به هیچی رحم نمی کنین ... خودتونو یه لحظه بذارید جای  طعمتون ... یه لحظه به این فکر کنین که بعدا چه بلایی سرش میاد ... اصلا نه ... نمی خواد به اون فکر کنین ... به این فکر کنین که الان خواهر خودتون تو همین وضعیت باشه ... اصلا این چیزا حالیتون هست ؟؟؟ می فهمید غیرت چیه ؟؟؟ وجدان چیه ؟؟؟ عذاب چیه ؟؟؟ نفرین چیه ؟؟؟ فقط اینو یادت باشه که هرگز نمی بخشمت ... و از صمیم قلب نفرینت می کنم ...

حیف اسم گرگ که رو شماها گذاشتن ... هیچ حیوونی با هم نوع خودش این کارا رو نمی کنه ... نفرین به شما که از حیوون هم پست ترید ...

فعلا تا بعد ...


 
   
پنج شنبه 87 فروردین 29 ساعت 9:0 صبح

  نویسنده: شیطان  
 

سلام

خوبییین ؟؟؟

خدا رو شکر ...

شام آخرو زدین دیگه ؟؟؟ سبزی پلو با ماهی و اینا ... حال می کنین دیگه بدتر از ما ...

خب به هر حال امسالم با همه چیش گذشت و رفت ... با خنده ها و گریه هاش ... با دوستی ها و دشمنی هاش ... عشق ها و نفرت هاش ... قهر ها و آشتی ها ... خلاصه مهم اینه که گذشت و خدا رو شکر که هنوز زنده ایم و نفسی می اید و می رود ...

خدا کنه امسال همه به همه ارزو هاشون برسن و خوشبخت شن ... ما هم کنارشون ... همه بیمار ها شفا بگیرن ... ما هم همین طور !!! خلاصه هر کی هر چی می خواد خدا بهش بده تو سال جدید ...

اخر سر هم ...

فرا رسیدن نوروز باستانی یاد اور شکوه اریایی و یگانه یادگار جمشید بر همه ایرانیان پاک پندار، راست گفتار و نیک رفتار خجسته باد .

سال خوب و پر باری داشته باشید ...  

عیدتون مبارک ...

خدا نگهدار ...

 


 
   
چهارشنبه 86 اسفند 29 ساعت 10:0 عصر

  نویسنده: شیطان  
 

...

بزرگترین هدیه ای که خداوند می تواند به تو بدهد این است :

درک آن چه در زندگی ات گذشته ، تا زندگی ات برایت توجیه شود . این همان آرامشی است که بدنبالش بودی .

و بهشت برای همین است . برای درک زندگی ات روی زمین . 

بهشت همین است . آدم می تواند دیروز هایش را معنی کند . 

                                  


 
   
یکشنبه 86 اسفند 26 ساعت 10:0 عصر

...
  نویسنده: شیطان  
 

سلام

خوبین شیطونکا ؟؟؟

فعلا تا یه چند وقتی وقت اپ با داستان و این حرفا رو ندارم !!!

اخه سرم شلوخه !!!

فعلا اینا باشه !!!

به نظرم قشنگ بودن ... دیگه وقتی من با این طبع خفنم خوشم میاد ... !!! خب شما ام احتمالا خوشتون میاد دیگه !!!

با  چنان عشقی زندگی کنید که حتی اگر از روی تصادف هم به جهنم رفتید ... خود شیطان ( منو میگه هاااا ) شما را به بهشت بازگرداند ...

اینو پائولو کوئیلو گفته بود منم که حساسسس اصلا تحت تاثیر قرار گرفتم در حد دکترا !!!

یکی که نمی دونم کیه !!! گفته که ...

اگر از کسی متنفری ... از قسمتی از خودت در او متنفری ... چیزی که از ما نیست نمی تواند افکار ما را مغشوش کند ...

خداییش باهاش موافقم ... راست می گه نافرم ... من خودم اینو حس می کنم ... حالا واستون می گم بعدا که منظورم چیه !!!

 خب فعلا اینا باشه ... سعی می کنم زود بیام و اپ و اینا که نگین این شیطان شیطون شده و اینا ... و کلی حرف و اینا ...

فعلا ...

خدانگهدارتون شیطونکا ...

 


 
   
یکشنبه 86 اسفند 19 ساعت 10:0 عصر

<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  تعطیل شد ...
عادلانه است ... نه ؟؟؟
شام امشب ... !!!
عدالت ؟؟؟ ...
[عناوین آرشیوشده]
 
پارسی بلاگ

خانه مدیریت شناسنامه ایمیل
پیوندهای روزانه

24016: کل بازدید

10 :بازدید امروز

1 :بازدید دیروز

 RSS 

 
آرشیو
 
درباره خودم
 
لوگوی خودم
حرفهای دل شیطان
 
 
 
حضور و غیاب
 
اشتراک